یادی از ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم فقید کرد
فیض اله پیری:از آخرین دیدارم با ابراهیم یونسی کمتر از دو ماه می‌گذرد. بیماری او را از پای درآورده بود و رمق و نای گذشته را نداشت. اما همچنان کنجکاو از فرهنگ و موزه‌‌های کردستان می‌پرسید و سراغ بزرگان فضل و فرهنگ را می‌گرفت.
در این مدت هرازچندی با تنها پسر استاد در تماس بودم و پیگیر مراسم گرامیداشتی برای پیر ترجمه و داستان؛ از جمله آنکه یک روز قبل از مرگ از نهادی که برای تکریم یونسی اعلام آمادگی کرده بود، از آخرین تلاشها خبر گرفتم و خلاصه‌ای از شایستگی‌های یونسی را فاکس کردم. خانواده یونسی از طرفی می‌گفتند امکان حضور خودش وجود ندارد، اما خودشان برای حضور در این برنامه اعلام آمادگی کرده بودند. از طرفی نصب تندیس استاد نیز در زادگاهش مطرح شده بود؛ ...بماند!
اما 48 ساعت از این رویدادها نگذشته بود که آزاد فرزند استاد برایم پیام کوتاه و دریغ آلودی فرستاد: »پدرم تمام کرد«! ساعت به چهار عصر چهارشنبه نزدیک می‌شد. در آنی خبر تمام خبرگزاری‌ها و رسانه‌ها را درنوردید. نفس در سینه‌ام حبس و همه رشته‌هایمان برای برنامه یونسی پنبه شد.
کنجکاوی خبرنگارانه مرا با یونسی آشنا کرد و از سال 84 به بعد بارها به دیدارش رفتم و از او درباره از گذشته و زندگی آثارش می‌شنیدم؛ آثاری که آمیخته و آلوده به فرهنگ هموطنان کرد بود و تلاشی طاقت فرسا در آنها نمود عینی دارد تا بلکه ارتباط خطه کردستان را با مام میهن بیشتر کند. به گواه آثار و منتقدینش او از قلم شیوا و نمکینی برخوردار و به شیوه‌ای خاص طنز را چاشنی آثارش کرده بود. یونسی اگرچه برای نسل جوان کمتر شناخته شده بود، اما به دور از هیاهوی رسانه‌ها و زندگی شهر، کنج اتاق کارش را بهترین مکان برای اثبات کیستی خود می‌دانست و همانجا چنان شب و روز را به هم پیوند داد که نتیجه آن بیش از 80 اثر، رمان و ترجمه است. در سه حوزه تالیف رمان، ترجمه ادبیات کلاسیک و تاریخ کردها به فعالیت پرداخت و حدود 13 رمان نیز با درون محتوای تاریخ و فرهنگ کردها منتشر کرد که از مهمترین آنها می‌توان به شاهکار »مادرم دوبار گریست« اشاره کرد. »زمستان بی‌بهار« نیز که زندگی پر از رنج و عشق اوست، نشان می‌دهد که چگونه از میان طوفانها گذشته است.
هیچ کس نمی‌تواند نقش یونسی را در ادبیات معاصر ایرانی نادیده بگیرد. او آثار کلاسیک جهانی را به زبان فارسی برگرداند و تئوری‌ها و سرگذشت ادبیات ملل را ترجمه کرد تا کار اهل تحقیق و پژوهش را آسان کرده باشد.
در تمام دیدارهایی که با او داشتم، از پایین بودن سطح مطالعه نگران بود و در مقابل پرسش‌هایم از فرهنگ و فرهنگ دوستان و فرهنگ نگاران می‌پرسید. هیچگاه اراده مصمم و جدی او در مقابل دیدگانم پاک نمی‌شود؛ چنانکه آخرین روزهای زندگی او را نیز این‌گونه دیدم. پیرمرد ادب دوست و فرهنگ نگار در طول 85 سال عمر پرمشقت و رازآلود خود، ذره‌ای از تلاش برای خدمت به فرهنگ و تاریخ ایران و به ویژه هموطنان کرد دریغ نورزید و آثار او سرشار از رنج و آلودگی و فرهنگ و فکر و زخمهای تاریخی و مهمان دوستی و صلح طلبی است.
این گونه است که وقتی مردم اینچنین خود را در آیینه آثارش می‌یابند، از سرباز وطن در کارزار فرهنگ، استقبال شاهانه می‌کنند و به هنگام بازگشت پیکر آن مرحوم در شهرهای بین راه، استقبال باشکوه و بدرقه تاریخ ساز می‌کنند.
آیین تشییع و تدفین فرزند مام میهن علیرغم بارش شدید برف و باران با حضور جمعیت انبوه شهر بانه و اهالی فرهنگ و هنر و چهره‌های برجسته کرد برگزار شد. یونسی خود توصیه کرده بود که او را در زادگاهش به خاک بسپارند. او در زندگی خود را به »زمستان بی‌بهار« تشبیه کرده بود، در روزی سرد و زمستانی بدون آنکه بهاری دیگر را ببیند، دعوت حق را لبیک گفت و آفتاب عمرش غروب کرد؛ روزی که »کوه آربابا« فرزند خویش را در میان گلهای زرد و سرخ سلیمان بیگ به آغوش گرفت؛ روز حسرت آلودی بود!
روزنامه آرمان روابط عمومی روزچهارشنبه26/11/1390 در شماره 1840 این یادداشت مرا منتشر کرده و البته نام نویسنده را فراموش کرده است!
لینک مرتبط:
ibna.ir/vdcbf9b85rhb5zp.uiur.html‏